زندگی آلبوس دامبلدور

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

آلبوس دامبلدور
1996-1881
مدير زيرك و اغلب مباحثه اي مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتز، آلبوس دامبلدور بيش از همه براي شكست گريندوالد در سال 1945 و وفاداري قهرمانانه اش به هري پاتر، پسري كه زنده ماند، معروف است. بزرگ ترين افتخاري كه دامبلدور كسب كرده است، به گفته خودش، درج تصويرش در كارت هاي شكلات قورباغه اي جادوگران مشهور است.

وقتی آلبوس جوان با هزاران امید و آرزو همراه دوست مدرسه خود الفیاس داگبرت دوژ در مهمانخانه پاتیل درزدار در لندن اقامت داشتند و قرار بود صبح فردا به ماجراجویی و مسافرت خارجی بروند هیچ کس فکر نمیکرد جغدی که همان شب به پاتیل درزدار آمد و حامل خبر مرگ مادر آلبوس بود بتواند سرنوشت این جوان با نشاط و با استعداد را به کلی تغییر دهد.

مرگ کندرا ضربه هولناکی بر تمام رویاهای آلبوس بود و باعث شد او سفرش را که هیچگاه آغاز نشده بود رها کند و بی درنگ به گودریک هالو برای مراقبت از برادر و خواهر کوچکترش بازگردد. ابرفورث برادر لجباز آلبوس کاملا غیر قابل کنترل بود و هیچ گاه دو برادر نتوانستند به هم نزدیک شوند.وضعیت تاسف بار آریانا که در کودکی به وسیله چند مشنگ به آن دچار شده بود علت دیگری بود که آلبوس در مدت اقامتش در گودریک هالو کمتر از اتاق خود خارج شود.

تنها دوست خانوادگی آنها ، باتیلدا بگشات تاریخدان جادویی مشهور که سال ها در گودریک هالو زندگی میکرد بود.باتیلدای نویسنده در حالی که تحت تاثیر مقاله آلبوس در مورد گونه ها در تغییر شکل امروز قرار گرفته بود جغدی به او در هاگوارتز فرستاد. این آغاز ارتباط و آشنایی با کل خانواده دامبلدور بود. در زمان مرگ کندرا ، باتیلدا تنها فرد در گودریک هالو بود که با مادر دامبلدور ارتباط دوستانه داشت و تنها دوستدامبلدور ها به شمار میرفت.

بعد از تمام سختی های گذشته ، مشکل آریانا ، زندانی شدن پدر دامبلدور که میخواست انتقام آریانا را از مشنگ ها بگیرد و مرگ کندرا اکنون آلبوس در حساس ترین لحظات زندگی اش با گلرت گریندلوالد ، نوه خواهر باتیلدا بگشات آشنا شد.چه کسی آن زمان میتوانست حدس بزند که این پسر 16 ساله جذاب که اخیرا بخاطر اعمال جادویی غیر قانونی از مدرسه دورمشترانگ اخراج شده بود در آینده یکی از خطرناک ترین جادوگران سیاه همه دوران خواهد شد؟

آلبوس دوستی جدید پیدا کرده بود.هم سن و سال و کسی که بیشتر از بقیه هم فکر او بود.عقاید آنها در آن زمان خاص نزدیک به هم بود اما بعد از مدت کوتاهی آلبوس متوجه شد گلرت بسیار بیشتر از خودش که از مشنگ ها بخاطر آریانا دل خوشی نداشت ، از آنها متنفر بود در حدی که از همان سن و سال در حال طرح ریزی نقشه هایی برای تسلط یافتن و فرمانروایی بر مشنگ ها بود. آلبوس و گلرت دو ماه پس ازدوستی بزرگشان از هم جدا شدند و دیگر هرگز یکدیگر را ندیدند تا زمانی که برای دوئل افسانه ایشان همدیگر را ملاقات کردند.

آنها از هم جدا شدند چون بر اثر اشتباه گلرت یا آلبوس یا ابرفورث ، آریانا جانش را از دست دادابرفورث مخالف بود که آلبوس ؛ آریانا را با خود به سفرهایش ببرد. گلرت هم آنجا بود و به علت اخلاق تند و عصبی اش چوب دستی اش را به طرف ابرفورث گرفت و در همان حال آلبوس نیز به حمایت از برادرش و جلوگیری از دعوا وارد معرکه شد از طرفی آریانا هم گوشه ای از اتاق پذیرایی ایستاده بود و از آنها میخواست دعوا را تمام کنند.

درست در یک لحظه اتفاق افتاد ، طلسم یکی از آن سه نفر به آریانای بیگناه برخورد کرد و او کشته شد تا گلرت برای همیشه از گودریک هالو بگریزد ، ابرفورث آلبوس را مقصر بداند و او را ترک کند و آلبوس متحمل غم و اندوهی فراتر از حد تصور شود. و او دچار عذاب وجدانی بزرگ و رنج آور از کشته شدن خواهر کوچکش شود که همیشه و در همه جا با او بود

زندگی خانوادگی آلبوس دامبلدور در همین جا به پایان رسید. به همین سادگی و به همین دردناکی ، در اوج جوانی بی کس و تنها ماند. او هم مانند خیلی از جادوگران به هاگوارتز پناه برد ، تنها جایی که هنوز امید و زندگی در آن جریان داشت آلبوس زود پیشرفت کرد و بخاطر هوش و ذکاوت سرشارش خیلی زودی معلم تغییر شکل شد و پس از آن به سمت مدیریت مدرسه نائل گردید.او هیچ وقت از خانواده نابود شده اش حرفی نمیزد و هیچ کس هم برای مدت طولانی چیزی از گذشته آلبوس دامبلدور بزرگ نمیدانست. او بدون شک بهترین مدیر هاگوارتز بود

دامبلدور ، تام ریدل جوان را به هاگوارتز آورد. او را از پرورشگاه مشنگی نجات داد چون فکر میکرد تام باهوش و با استعداد است و کمی هم مثل خودش در دنیای بیرون تنها است. بنابراین تصمیم گرفت به او جادوگری را آموزش دهد و از آن پسر بچه مو مشکی جذاب و دوست داشتنی یک جادوگر شریف و بزرگ بسازد تام ریدل که بعد ها نام مستعار ولده مورت را برگزید ؛ جادوگر بزرگی شد ولی هیچ گاه معنی شرافت و عشق را درک نکرد ولده مورت فقط خواستار قدرت بود و تا جایی که برای رسیدن به آن دست به هر کار شرم آور و شیطانی میزد پیش رفت تا اسم خود را به عنوان شرور ترین و خطرناک ترین جادوگر قرن بعد از گریندلوالد ثبت کند


او تعدا زیادی از افراد بی گناه ، کوچک و بزرگ و پیر و جوان را بی رحمانه به قتل رساند ، جان پیچ ساخت و روح خود را تکه تکه کرد فقط برای به دست آوردن جاودانگی و قدرتی که دامبلدور همیشه از آن فراری بود. دامبلدور بارها مقام وزارت سحر و جادو را رد کرده بود چون از قدرت و عواقبی که رسیدن به آن وحشت داشت.در آن لحظه به یاد جوانیش میافتاد، وقتی که در آرزوی داشتن یادگاران مرگ بود.

چوب دستی برتر ، سنگ احیاء ، شنل نامرئی ...بعد از مدتی از جستجوی یادگاران مرگ برای استفاده شخصی دست برداشت ولی همواره درباره این سه شئ استثنایی کنجکاو بود و در نهایت متوجه شد شنل نامرئی کننده ، سومین یادگار متعلق به جیمز و بعد از او هری است. در حقیقت او با حیرت و شگفتی دریافت هری بازمانده سومین برادر و وارث شنل نامرئی افسانه ای است

دامبلدور هری را تحت نظر خود و به کمک سوروس اسنیپ بزرگ و تربیت کرد تا روز موعود که در پیشگویی هم به آن اشاره شده بود فرا رسد و هری پاتر ، پسری که زنده ماند با ولده مورت قاتل پدر و مادرش رو به رو شود دامبلدور با این که در زمان رویارویی زنده نبود ولی همچنان کمک های خود را از راه های مختلف به هری و دوستانش ، رون ویزلی و هرمیون گرنجر میرساند.بیشتر این کمک ها به وسیله سوروس اسنیپ انجام شد

دامبلدور در ابتدای سال ششم اشتباه بزرگی مرتکب شد که یکی از بزرگترین اشتباهات عمرش بود  او در حالی که یکی از جان پیچ های ولده مورت را که با پیشرفته ترین جادوهای سیاه طلسم شده بود را پیدا کرد ، در کمال تعجب فهمید سنگ درون انگشتری همان سنگ احیاء است

یک لحظه غفلت و وسوسه کافی بود که طلسم کشنده به بدن او راه یابد دامبلدور به کمک اسنیپ که توانسته بود جادو را در یک دست او محبوس کند توانست یک سال دیگر زنده بماند او در زمان باقی مانده ، اسنیپ را که بیش از هر زمان دیگری به اواعتماد داشت معلم دفاع در برابر جادوی سیاه و دستیار اول خود کرد ، فرصت خوبی برای گفتن راز جان پیچ ها به هری به دست آورد ، نقشه ای که ولده مورت برای قتلش کشیده بود را به نحو ماهرانه ای عوض کرد و وصیت نامه اش که حاوی سه شیئ مفید بود که سال بعد به دست هری ، رون و هرمیون رسید را تنظیم کرد.

وقتی روی برج نجوم ، اسنیپ طلسم آواداکداورا را روی دامبلدور اجرا کرد ، او را از رنج و عذابی که اگر به دست بلاتریکس یا دیگر مرگ خوارها میافتاد دچارش میشد ، نجات داد. او دامبلدور را کشت در حالی که زمان مرگش به واسطه دست کردن انگشتری نزدیک بود اسنیپ خواهش دامبلدور که آخرین خواهش و درخواستش به شما میرفت را انجام داد و مرگی آبرومندانه را برای بزرگترین جادوگر قرن رقم زد.دامبلدور مرد در حالی که از مرگ نمیترسید و میدانست مرگ پایان کار نیست چیزی که ولده مورت هیچ وقت نفهمید و نخواست بفهمد و چیزی که هری با تمام وجود حس کرد و با شجاعتی خارق العاده به استقبالش رفت

در نهایت دامبلدور کسی که گذشته بسیار سختی داشت و همواره با مخالف هایی در کارش مواجه بود رفت تا در آینده عده بی شماری کلمات "جادوگری با قلبی بزرگ" "شخصی با اصالت و روحی بزرگ" "بزرگترین جادوگر قرن" "بهترین مدیری که هاگوارتز به خود دیده" را درباره اش به کار ببرند در حالی که خود آلبوس دامبلدور به کلماتی مانند کله پوک ، عجیب و غریب ،قلنبه ، نیشگون علاقه داشت

با وجود خدمات بزرگش به جامعه جادوگری با فروتنی تمام همیشه یاد آور میشد تا زمانی که عکسش در شکلات های قورباغه ای درج شده از هیچ چیز باکی ندارد  همیشه در جشن ها و مراسم های مختلف چند بسته آب نبات لیمویی همراه داشت و آن را به همکاران و دوستان خود تعارف میکرد و همچنین بجای هزاران کتاب گران قیمت و کمیاب دوست داشت یک بار هم که شده یک جفت جوراب پشمی به عنوان هدیه کریسمس دریافت کند

او به هاگوارتز ، دانش آموزان و همکارانش و همه خوبی ها عشق میورزید 


نظرات شما عزیزان:

بهار
ساعت10:37---4 تير 1394
خیلی خوبه که این زندگی نامه ها رو می ذاری

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: آلبوس دامبلدور ، زندگی نامه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : 1 / 4 / 1394برچسب:زندگی نامه,آلبوس دامبلدور, | 19:7 | نویسنده : hermione granger |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایران اسکوتر